کتاب جای خالی سلوچ اثر محمود دولت آبادی نشر چشمه
کوچهها هنوز خلوت بود. گویی مردم خیال نداشتند از خانهها پا بیرون بگذارند. باد سرد زبانه میزد و در کهنه دامن سوراخسوراخ پیراهن مرگان میپیچید. انگشتهای خشکیده مرگان دستگیره پیمانه را چسبیده بودند و آن را برشانه میفشردند تا باد از جا برنکندش. سرمای پیچیده در باد، چشمهای مرگان را آب انداخته بود. اما زن، هنوز به حال خود نبود و بیاختیار نگاهش را اینسوی و آنسوی میچرخاند تا مگر سلوچ، یا نشانی از او بیابد.
آیا باور کردنی است که زمین و زمان در یک آن بایستد؟ نه! بازتاب پندار، گاه در آدمیزاد این وهم را ایجاد می کند. و این همان دمی است که پیوند تو با دنیا به سر مویی بسته است. تا جدا شدن، دمی باقی است! این است که در اوج گداختن، احساس سکون داری. سکون تمام. اما زمان نایستاده است.
زخمی اگر بر قلب بنشیند، تو نه میتوانی زخم را از قلبت وا بکنی و نه میتوانی قلبت را دور بیندازی. زخم تکهای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی. قلبت را چگونه دور میاندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند.
دنیا را بگذار آب ببرد. وقتی تو در توفان گرفتار میآیی، چه خیال که تو دکمهی یقهات را بسته باشی یا که نبسته باشی. چه خیالی که خاک در چشمانت خانه کند یا نکند. چه خیالی؟! تو در توفان گرفتار آمدهای، میخواهی که گلویت خشک نشود؟!
خوشخلقی او را باید از چاپلوسی جدا میکردند. روی گشادهی مرگان در کار، نه برای خوشایند صاحب کار، بلکه برای به زانو درآوردن کار بود. مرگان این را یاد گرفته بود که اگر دلمرده و افسرده به کار نزدیک بشود، به زانو در خواهد آمد و کار بر او سوار خواهد گشت. پس با روی گشاده و دل باز به کار میپیچید. طبعا کار چنین است که میخواهد تو را زمین بزند، از پا درآورد. این تو هستی که نباید پا بخوری، نباید از پا دربیایی و مرگان نمیخواست خود را ذلیل، ذلیل کار ببیند. مرگان کار را درو میکرد.
گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو عشق میجوشد، بیآنکه ردش را بشناسی. بیآنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی. عشق، گاهی همان یاد کمرنگ سلوچ است و دستهای به گل آلودهی تو که دیواری را سفید میکنند. عشق، خود مرگان است؛ پیدا و ناپیداست، عشق. گاه تو را به شوق میجنباند. و گاه به درد در چاهیت فرو میکشد.
دیدگاهها0
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.